Monthly Archives

September 2017

Racial prejudice

By | Translation | No Comments

تعصب نژادی |  نویسنده: آلن آبل |  مترجم: علیرضا درستکار – تورنتو

دانیل پنج ساله از راهرو عبور کرده و از کلاس مهد کودکش به یک اتاق ملاقات کوچک در مدرسه ای در مرکز مونترال می رود. در آنجا دکتر فرانسس آبود استاد رشته روانشناسی دانشگاه مک گیل و یکی از دانشجویانش منتظر او هستند. دکتر آلبود پرونده ای شامل چندین عکس را برای دانیل آورده تا به آنها نگاه کند. تصاویر نقاشی های ساده ای از پسران و دختران و مردان و زنان هستند که دو به دو در هر صفحه چیده شده اند. هر جفت عکس ها مشابه یکدیگرند و تنها تفاوت آنها در رنگ پوست و نوع مو می باشد. هر صفحه با یک سوال مرتبط است که دانشجوی کمک استاد آن را برای دختربچه می خواند. مثلاً: بعضی پسرها بدجنس هستند. وقتی از مدرسه به خانه می آیند و سگشان به استقبالشان می آید، آنها به سگشان لگد می زنند. کدام یکی از این پسرها بدجنس است؟ دانیل به عکس پسر با پوست قهوه ای اشاره می کند. این آزمایش با سوال هایی از این دست ادامه پیدا می کند: بعضی پسرها تمیزند… بعضی دخترها خوش قیافه نیستند… بعضی پسرها مهربانند… بعضی پسرها با ادبند… بعضی دخترها مزاحم بازی دیگران می شوند… بعضی مردها چیزهایی که دارند را با دیگران تقسیم نمی کنند. این افراد را نشان بده. پنج بار از هر شش بار دانیل که خود سفیدپوست است خصوصیات مثبت را به تصویر افراد سفیدپوست نسبت می دهد و پنج بار از هر شش بار افراد سیاه پوست را برای صفات منفی انتخاب می کند. می توان به آسانی گمان برد که این دختر کوچک به این دلیل این گونه پاسخ سوالات را می دهد که والدینش بذر تنفر را در او کاشته و یا اینکه در دنیایی نژادپرست زندگی می کند. شاید معلمش کوتاهی کرده و یا تلویزیون ذهن او را آلوده کرده. اما دکتر آبود معتقد است که دانیل به این دلیل تعصب نژادی دارد که در حال طی فرایند طبیعی رشد می باشد و اینکه تنها پنج سال دارد. مثل همه ما تبعیض نژادی هنگامی که نطفه او بسته شده در ذهن او ریشه دوانده است. پرفسور آبود می گوید تعصب نژادی ریشه بیولوژیکی دارد. این ادعایی بزرگ است که وی اعتبار علمی خود را روی آن گذاشته است. از سال 1975 تاکنون دکتر آبود بر تحقیقات تخصصی پیرامون آگاهی نژادی در دانشگاه مک گیل مشغول بوده است. وی هزاران کودک که در میان آنها بچه های سه ساله نیز به چشم می خورند را با کتاب های مصور و عکس مورد آزمایش قرار داده تا انگیزش تعصب نژادی که ممکن است مادرزادی باشد را اندازه گیری کرده تا شاید روزی برای آن درمانی بیابد. وی می گوید: «والدین می دانند هنگامی که با یک بچه دو ساله در خیابان راه می روند بچه ها به رنگ پوست مردم اطرافشان اشاره می کنند. مثلاً می گویند آن خانم سفیدپوشت یا سیاه پوست را ببین. در آن سن آنها فقط رنگ را می بینند.» در حدود سن چهار یا پنج سالگی بچه ها درمی یابند که رنگ پوست در هر فرد ثابت و غیرقابل تغییر است. کودکان در این سن خود را متعلق به یک گروه می دانند و افرادی را ترجیح می دهند که آنها را بعنوان هم گروه شناسایی کنند. برای آنها نشانه های بسیاری برای شناسایی اینکه چه کسی به چه گروهی تعلق دارد وجود دارد اما رنگ پوست ونوع مو مهمترین علایم هستند. در اینجاست که تعصب نژادی وارد می شود. دکتر آبود می گوید در سن پنج سالگی حدود 50 تا 60 درصد کودکان نسبت به افراد خارج از گروه خود احساس منفی و عدم اعتماد دارند. این بدین معنی نیست که گروه های دیگر را دوست ندارند، اما گروه خود را ترجیح می دهند. این حس از تنفر از دیگران ناشی نمی شود بلکه از شک و تردید نسبت به تفاوت ها می آید. دکتر آبود اضافه می کند که کودکان دارای مهارت کلامی برای بیان نگرش های نژادی خود نمی باشند و والدین که مراقبند تا مسائل نژادی را در منزل مطرح نکنند اغلب از اینکه بچه هایشان در آزمایش انجام شده روی آنها در گروه متعصب قرار گرفته اند متعجب می گردند. دکتر آبود به والدین می گوید که شما باعث این تعصب نژادی نیستید. پس آنها مدرسه را مقصر می شمارند. ولی پرفسور آبود معتقد است مدرسه نیز مقصر نمی باشد. در نهایت آنها آزمایش انجام شده را متهم می کنند. همه چیز در فرهنگ سیاسی و اجتماعی ما علیه نظر دکتر آبود است. داستان نویس و شاعر فرانسویی طاهربن جلون «در توضیح نژادپرستی برای دخترم» تاکید می کند که هیچکس نژاد پرست بدنیا نمی آید. اگر پدر و مادر و یا افراد دور و بر شما عقاید نژادپرستانه را به خورد شما ندهند، دلیلی وجود ندارد که شما نژاد پرست بشوید. روانشناس دانشگاه کانکوردیا دکتر ویلیام باکوسکی معتقد است که حق با فرانس آبود است. وی می گوید دکتر آبود نشان داده است بچه های متعلق به گروه سنی خاص صرف نظر از عقاید والدینشان دارای تعصب نژادی می باشند. تعصب راه ساده ای برای نگاه کردن به دنیا را جلوی پای شما می گذارد. زندگی پیچیده است و کودکان در ابتدای راه درک این پیچیدگی قرار دارند و نیاز به ساده سازی ضعف انسان است و این حقیقت در ذهن کودک به ترجیح دادن افراد گروه خود تبدیل می گردد. اگر دانیل کوچک به حرکت در مسیر عادی پیشرفت رشد ذهنی خود ادامه دهد، ترجیح او برای افرادی با رنگ پوست و نوع موهای خودش تا سن هفت سالگی ادامه خواهد یافت و بعد به صورت قابل توجهی تضعیف خواهد شد. دکتر آبود می گوید هشت سالگی سن منطق است. کودکان در آن سن از پوسته خودخواهی خویش به در می آیند و متوجه جنبه های دیگر می گردند. مثلاً سفیدپوستان ممکن است هم خوب باشند و هم بد. به همان نحو سیاه پوستان ممکن است آنگونه باشند. کودکانی که در پنج سالگی مورد آزمایش قرار گرفته اند و نژاد پرست تشخیص داده شده اند هنگامی که در سن نه سالگی دوباره مورد آزمایش قرار گرفته نشانه ای از نژادپرستی در آنها دیده نشد. پرفسور آنابس دویل استاد دانشگاه کونکوردیا که همکار قدیمی دکتر آبود است می گوید «سوالی که مطرح می شود این است که چرا بعضی از کودکان نژادپرست باقی می مانند. ما نیاز به این داریم که دریابیم برای برخی از کودکان چه اتفاقی می افتد که آنها نژادپرست باقی نمی مانند در حالیکه بعضی بچه ها تمایلات نژادیشان را حفظ می کنند.» بیست و پنج سال تحقیق به دکتر آبود آموخته که چه عواملی در پی ریزی شالوده تحمل دیگران موثر هستند و کدام یک موثر نیستند. او معتقد است باید به یاد داشته باشیم که ادغام ظاهری گروه های نژادی کارآمد نیست. ما فقط نباید به مخلوط کردن دانش آموزان از نژادهای مختلف در مدارس دلخوش کنیم. راه حل این است که آنها در یک کلاس قرار گرفته و در گروه های چند نژادی بصورت تنگاتنگ فعالیت های کلاسی را با یکدیگر انجام دهند. داشتن مجموعه ای از دوستان مورد اعتماد و احترام از نژادهای گوناگون آثار مثبتی در آینده کودک برجای می گذارد. در هر حال به بیش از یک دوست این چنینی نیاز است و این امر می بایست در سطح یادگیری واقعی و همکاری حقیقی انجام گیرد. وی می گوید تعصب نژادی را می توان تغییر داد ولی این تغییر باید همراه با پشتکار و بیان صریح باشد. ما باید مشخصاً درباره جهت گیری نژادی و راه کارهای مقابله با آن صحبت کنیم.

How travel change my life

By | Translation | No Comments

چگونه سفر زندگی من را تغییر داد؟ |  نویسنده: آرتور فرومر | مترجم : علیرضا درستکار – تورنتو

مهاجرت به کشور کانادا برای بسیاری از ما ایرانیان بزرگترین سقر زندگیمان است. شاید برای بسیاری ترک کردن سرزمین مادری و اقامت در یک کشور جدید در قاره ای دیگر بزرگترین رویداد زندگی باشد. سوالی که هر مهاجر می بایست به آن پاسخ بدهد این است که حاصل این تجربه مهم چیست و چه درسهایی را میتوان از این سفر طولانی آموخت؟ در این مقاله آرتور فرومر, نویسنده کتابهای متعدد پیرامون سفر, به درسهایی که میتوان از سفر آموخت میپردازد. در طول چهل سال با طی میلیونها کیلومتر به تقریبا صد کشور سفر کرده ام و از این رو انسانی متفاوت هستم. در هر سفر، در محیطها ی ناآشنا، در میان مردمان جدید و گوناگون، انسان به درجه ای بالاتر از آگاهی نائل آمده و باورهای جدیدی را کسب میکند. این درسها به قرار زیر میباشند: ما همه شبیه همدیگر هستیم: در جنوب آفریقا در کلبه ای که از فضولات حیوانات ساخته شده بودم. زن خانه از طریق مترحم به من گفت که امیدوار است که خواندن و نوشتن یاد بگیرد. چرا ؟ بخاطر اینکه بتواند کتابچه ای که در ه باره تربیت کودکان است را مطالعه کند. روی زیر انداز تاتامی در آپارتمان یک زوج ژاپنی چهارزانو نشسته بودم. به من میگفتند که دخترشان از سخت گیری معلم مدرسه اش شکایت دارد. سفر به من آموخته که به رغم تمامی گوناگونی های رنگارنگ در لباس و زبان و باورهای سیاسی و مذهبی تمامی مردم دنیا اصولا شبیه یکدیگرند. دغدغه ها و انگیزهای همه ما مشابه است و همگی آرزوها و اهداف مشترک داریم. در واقع، آنهایی که به دیگران به دیده تحقیر نگاه میکنند یا مخالفان عقیدتی خود را موجوداتی وحشتناک قلمداد کرده و آنها را مضحک وعقب افتاده می انگارند از خود نادانی نشان می دهند و درسهای سفر را هنوز نیاموخته اند. ما همه خود را با فضیلت میدانیم. در کافه ای در آمستردام مشغول صحبت با دوستی هلندی بودم. به من می گفت که شب گذشته در سطح کشور از طریق تلفن مبلغی معادل ۴۰ میلیون دلار برای تحقیقات سرطان جمع آوری شده است. وی اضافه میکند که تنها در هلند است که چنین نتایجی بدست میاید. ما همه خود را بهتر از دیگران می انگاریم و با تمامی وجود به برتری ملت و فرهنگ خود باور داریم. تا به حال چند بار شنیده اید که سیاست مدارن اعلام میکنند که این کشور یا آن کشور بهترین کشور روی زمین است؟ سفر انسان را از کوته نظری و میهن پرستی افراطی رها میسازد. سفر این امکان را فراهم میسازد که انسان با بهترین های هر سرزمین برخورد داشته باشد و هنگامی که به خانه برمیگردد و میشنود که مردم کشورش خود را بهترین میدانند نتواند ناراحتی خود را پنهان سازد. ما همه نسبت به یکدیگر مسؤل هستیم. اوایل دهه ۱۹۸۰ در طول بلواری در شهر زاگرب گروه هایی پی در پی از افرادی رو می دیدی که خندان و با لباسهای رنگارنگ برتن برای جشنواره ملی رقص گرد هم آمده بودند. در پیاده رو مشغول تماشای مسلمانان، مسیحیان، بوسنیائی ها، کرواتها، و صرب هائی بودم که در نهایت هماهنگی سرگرم پایکوبی بودند. سالها بعد هنگامی که خبر خشونت های قومی میان آنها را میخوانم حالم منقلب میشود. سفر سبب میگردد که انسان نسبت به رنج و آلام دیگران صرفآ به این خاطر که آنها از ما دور میباشند بی تفاوت نباشد. و انسان را شهروند مسئول تری برای جهان میسازد که آرزوی صلح در همه جا را دارد. روبرو شدن با مخالفان سیاسی و مذهبی باعث رشد میشود. در یک مرکز یوگا سعی می کردم که ذهنم را به روی تفکر غیر خطی باز کنم. و اگر چه صحبت استاد با خرد گرایی معمول من در تضاد بود، احساس می کردم که از این تقابل افکار لذت می بردم. یک روز دیگر در یک مرکز “رشد شخصی” در ساحل غربی در کلاس” تقابل درمانی” بودم و معلم از من خواست که دست های فرد سالمندی که مقابلم نشسته را به سختی فشرده، به عمق چشم های او نگاه کنم و صمن آرزوی سلامتی برایش او را در آغوش بگیرم. اگرچه در ابتدا تمایلی به این کار نداشتم، اما بعدها از اینکه به خود اجازه دادم که چنان تحت کنترل احساساتم باشم که نتوانم محبتم را با یک هم نوع تقسیم کنم، غرق در خجالت میشوم. سفر ما را از محیطی که در آن همگی مانند یکدیگر فکر میکنند بیرون آورده و به سرزمینی ناشناس وارد میکند که عرصه تعامل با مخالفان سیاسی یا مذهبی میباشد. سفر سبب گردید که با مخالفانم روبرو گردم. بیش از یک راه حل برای مشکلات بشری وجود دارد. در خیابان های هنگ کنگ قدم میزدم و از کنار تابلوی داروخانه های گیاهی و مراکز طب سوزنی می گذشتم. در اطراف من میلیون ها نفر بودند که کاملا از این شیوهای سلامت شخصی که تفاوت زیادی با شیوهای ما دارند راضی بودند. یک بار دیگر در شهر چشمه آب مدنی بلژیک در حمام فرنگی پر از آب کربن طبیعی دراز کشیده بودم. و اگر چه فکرم به من میگفت که این درمان فایده ندارد و تکیه به درمانهای آبی یک مزخرف علمی است، اما احساس میکنم اتفاقی در بدنم در حال روی دادن بود و به شک می افتم که نکند سیصد میلیون اروپایی که به چنین درمانی معتقد هستند راست می گویند. سفر به ما میآموزد که مجموعه ای از راهکارهای مختلف در موقعیت های گوناگون به کار میایند. از سفر راه حل های نوینی را برای حل مشکلات جامعه خود میآموزیم و این سبب میگردد در برابر پیشنهاد ها و تجربیات نو در هر زمینه ای ذهن خود را باز نگاه داریم. همه مردم می بایست جزو گروه های اقلیت باشند. در شهرهای بزرگ چین قدم می زدم و به تدریج درمی یافتم که در میان آنان من یک اقلیت هستم همانگونه که دیگران در شهر من در اقلیت هستند. و من هم مانند بسیاری از مسافران دیگر حس می کنم که هر آنچه که از انگیزه های نژاد پرستانه در من باقی مانده کم کم از ناخودآگاه من رخت بر می بندد. سفر به ما می آموزد که عکس العمل های واکنشی در برابردیگران براساس رنگ پوست بسیار پوچ می باشد. سفر گه گاه همه را در اقلیت قرار می دهد و افرادی که از چنین سفرهائی باز می گردند بر اثر این تجربه ها انسانهائی متفاوتی می باشند. سفر برای بسیاری از افراد صرفا یک تفریح است. اما سفر همچنین یک آموزش و شاید بهترین نوع آموزش می باشد. بطور قطع سفر فکر انسان را چنان تحت تاثیر قرار می دهد که هیچ گونه فعالیتی حتی خواندن گسترده کتاب نمی تواند جایگزین آن گردد. سفر زندگی من را تغییر داده و من را انسانی متفاوت کرده است. ما اولین نسلی در تاریخ بشر هستیم که قادریم به قاره های دیگر سفر کنیم به همان سادگی که روزگاری با گاری از شهری به شهر دیگر می رفتیم. آیا می توانیم امیدوار باشیم که بعلت این توسعه انسان های با مدارا تر و صلح دوست تر پا به عرصه بگذارند؟

Culture shock

By | Translation | No Comments

شوک فرهنگی | تالیف: علیرضا درستکار

مقدمه: در مقاله قبلی زیر عنوان “چگونه یک فرهنگ جدید را فرا میگیریم” به گونه ای از شوک فرهنگی كه فرد در آغاز مهاجرت با آن دست به گریبان میشود به اختصار اشاره کردیم. در این یاداشت به تشریح گسترده تر مقوله شوک فرهنگی میپردازیم. شوک فرهنگی اضطراب ناشی از از دست دادن علائم و نمادهای آشنا در ارتباطات اجتماعی میباشد.به عبارت دیگر شوک فرهنگی هنگامی به سراغ یک فرد میاید كه از تمامی مفاهیم وحمایتهایی كه به آن خو گرفته است جدا شود. در نتیجه فرد به ناگاه نمیتواند تصمیم بگیرد چگونه فعالیت کند و چگونه رفتار کند و اصلا چگونه بیاندیشد. دو دیدگاه عمده پیرامون شوک فرهنگی وجود دارد: دیدگاهی كه به شوک فرهنگی به مثابه یک بیماری می نگرد و دیدگاه دومی كه در طی آن فرد به خود آگاهی میرسد. شوک فرهنگی به عنوان بیماری از این منظر شوک فرهنگی مانند یک بیماری تعریف میگردد. مهاجری كه دچار شوک فرهنگی شده در برقراری ارتباط با دیگران ناتوان و قادر به برخورد با مسائل نبوده و احساس انزوا و سر درگمی میکند. در چنین شرایطی فرد دیدگاه ها و رفتارهای دفاعی و گاهی تهاجمی اتخاذ میکند تا ذهن خود را در برابر آشفتگی در محیط جدید محافظت کند. از این دیدگاه فرد مبتلا به شوک فرهنگی یک قربانی بی دفاع بوده و تنها چیزی كه این قربانی میتواند جهت بهبودی انجام دهد این است كه به نوعی با فرهنگ جدید خود را منطبق کرده و یا اینکه آن را زود ترک کند. از دیدگاه شوک فرهنگی بعنوان یک بیماری، تازه واردان ممکن است مشکلات گوناگون عاطفی و روانی را تجربه کنند و احتمال دارد كه بسیار سرخورده و عصبانی شده و فرهنگ میزبان را طرد کنند. آنها کشور میزبان را بد، مضحک، احمقانه و یا باعث سرخوردگی میدانند دقیقا به این خاطر كه خود همین احساس را دارند. افرادی كه از شوک فرهنگی رنج میبرند فرهنگ سرزمین مادری خود را ستایش و تجلیل کرده و به ناگاه در مقایسه با این مکان جدید بسیار بد، سرزمین مادری شگرف و همه چیز مربوط به آن جلویی عالی به خود میگیرد. شوک فرهنگی نه تنها جنبه های روانی و اجتماعی دارد بلکه روی سلامت جسمی افراد نیز آثاری بر جا میگذارد. افراد ممکن است بر اثر فشارهای ناشی از شوک فرهنگی از نظر جسمی بیمار شوند. عوامل اصلی زخم معده، سر درد، کمر درد، سرما خوردگی و صدها علائم بیماری دیگر را میتوان در شوک فرهنگی جستجو کرد. از جنبه های دیگر این دیدگاه شوک فرهنگی میتوان خورد شدن شخصیت را نام برد. فردی كه به تازگی به کشوری آمده نمیتواند زبان را به خوبی صحبت کند و بنابر این ارتباطش با دیگران محدود میباشد. بیشترین محدودیت ارتباطی معمولا در برخی زمینه ها مانند احساسات شخصی و نیازهای روانی به چشم میخورد. هنگامی كه بزرگسالان در برآوردن این نیازها ناتوان باشند احساس میکنند كه مانند کودکان و یا نوجوانان به دست و پا شده اند و این احساس خورد شدن شخصیت باعث ایجاد خجالت و عصبانیت میشود. شوک فرهنگی و فرایند خودآگاهی این نگرش كه شوک فرهنگی یک بیماری است كه در آن فرد یک قربانی بی دفاع است تنها شیوه برخورد با شوک فرهنگی نمیباشد بلکه میتوان به گونه ای بسیار مثبت تر به شوک فرهنگی نگاه کرد. این مفهوم دوم شوک فرهنگی بعنوان فرایند خود آگاهی نام دارد. از این منظر، در صورتیکه با شوک فرهنگی به خوبی برخورد شود میتواند به خود آگاهی و رشد شخصیتی منتهی گردد. درس ها و تجربه های میان فرهنگی به فرد می آموزد كه تغییر مثبت نیازمند حرکت از یک چارچوب فرهنگی به یک چارچوب دیگر میباشد. آگاهی كه شخص در فرهنگ جدید بدست میآورد از اهمیتی خاص برخوردار است زیرا وی را به نوعی خود آزمائی وا دار میکند. از این دیدگاه مثبت اگرچه شوک فرهنگی لااقل برای مدتی با سرخوردگی شدید، اضطراب و درد همراه است ، اما باعث میگردد كه فرد بعنوان یک خارجی به درک روابطش با دیگران و فرایند مربوط به آن بپردازد. مهاجرانی كه بصورت مثبت با شوک فرهنگی برخورد میکنند این فرصت را بدست میآورند كه دائما شباهتها و تفاوتهای فرهنگی را مقایسه کرده و نگرشها و رفتارهای تازه ای را بیازمایند. با کسب چنین تجربه ای، فرد می آموزد كه گشاده رویی و مدارا کردن با رفتارهائی كه به ظاهر ناخوشایند بنظر میرسند موجب کاهش اضطراب و انفعال او خواهد شد. این تجربه به یک مهاجر کمک میکند تا تکه های گم شده خود را باز یابد. یک تازه وارد می آموزد كه تلاش وی برای گفتگو با دیگران گرچه ممکن است همراه با اشتباه باشد، اما به او کمک میکند كه مردم را بشناسد. اودرک میکند كه مسلک های فرهنگی خودش بی نقص نبوده و در فرهنگ جدید نیز نکات مثبت قابل آموختن وجود دارند و بلاخره می آموزد كه رفتارهایی كه در ابتدا جنون آمیز و آزار دهنده بنظر میرسیدند به گونه ای كه او تصور میکرده نبوده اند. یک مهاجر قوی و فعال میتواند بجای ایرادگیری پی در پی از فرهنگ میزبان ومبتلا شدن به بیماریهای جسمانی و یا فراراز آن در اولین فرصت تلاش کند تا بر شوک فرهنگی فائق آید. با کمی صبر شوک فرهنگی میتواند به فرصتی برای رشد بدل گردد. Close

Cultural Understanding

By | Translation | One Comment

Ali Dorostkar has translated the Canadian citizenship exam booklet into Farsi/ Persian. This move has been welcomed by the Farsi speaking communities of Canada as this has helped many Farsi speaking applicants pass the Canadian citizenship exam and become Canadian Citizens.