چگونه سفر زندگی من را تغییر داد؟ | نویسنده: آرتور فرومر | مترجم : علیرضا درستکار – تورنتو
مهاجرت به کشور کانادا برای بسیاری از ما ایرانیان بزرگترین سقر زندگیمان است. شاید برای بسیاری ترک کردن سرزمین مادری و اقامت در یک کشور جدید در قاره ای دیگر بزرگترین رویداد زندگی باشد. سوالی که هر مهاجر می بایست به آن پاسخ بدهد این است که حاصل این تجربه مهم چیست و چه درسهایی را میتوان از این سفر طولانی آموخت؟ در این مقاله آرتور فرومر, نویسنده کتابهای متعدد پیرامون سفر, به درسهایی که میتوان از سفر آموخت میپردازد. در طول چهل سال با طی میلیونها کیلومتر به تقریبا صد کشور سفر کرده ام و از این رو انسانی متفاوت هستم. در هر سفر، در محیطها ی ناآشنا، در میان مردمان جدید و گوناگون، انسان به درجه ای بالاتر از آگاهی نائل آمده و باورهای جدیدی را کسب میکند. این درسها به قرار زیر میباشند: ما همه شبیه همدیگر هستیم: در جنوب آفریقا در کلبه ای که از فضولات حیوانات ساخته شده بودم. زن خانه از طریق مترحم به من گفت که امیدوار است که خواندن و نوشتن یاد بگیرد. چرا ؟ بخاطر اینکه بتواند کتابچه ای که در ه باره تربیت کودکان است را مطالعه کند. روی زیر انداز تاتامی در آپارتمان یک زوج ژاپنی چهارزانو نشسته بودم. به من میگفتند که دخترشان از سخت گیری معلم مدرسه اش شکایت دارد. سفر به من آموخته که به رغم تمامی گوناگونی های رنگارنگ در لباس و زبان و باورهای سیاسی و مذهبی تمامی مردم دنیا اصولا شبیه یکدیگرند. دغدغه ها و انگیزهای همه ما مشابه است و همگی آرزوها و اهداف مشترک داریم. در واقع، آنهایی که به دیگران به دیده تحقیر نگاه میکنند یا مخالفان عقیدتی خود را موجوداتی وحشتناک قلمداد کرده و آنها را مضحک وعقب افتاده می انگارند از خود نادانی نشان می دهند و درسهای سفر را هنوز نیاموخته اند. ما همه خود را با فضیلت میدانیم. در کافه ای در آمستردام مشغول صحبت با دوستی هلندی بودم. به من می گفت که شب گذشته در سطح کشور از طریق تلفن مبلغی معادل ۴۰ میلیون دلار برای تحقیقات سرطان جمع آوری شده است. وی اضافه میکند که تنها در هلند است که چنین نتایجی بدست میاید. ما همه خود را بهتر از دیگران می انگاریم و با تمامی وجود به برتری ملت و فرهنگ خود باور داریم. تا به حال چند بار شنیده اید که سیاست مدارن اعلام میکنند که این کشور یا آن کشور بهترین کشور روی زمین است؟ سفر انسان را از کوته نظری و میهن پرستی افراطی رها میسازد. سفر این امکان را فراهم میسازد که انسان با بهترین های هر سرزمین برخورد داشته باشد و هنگامی که به خانه برمیگردد و میشنود که مردم کشورش خود را بهترین میدانند نتواند ناراحتی خود را پنهان سازد. ما همه نسبت به یکدیگر مسؤل هستیم. اوایل دهه ۱۹۸۰ در طول بلواری در شهر زاگرب گروه هایی پی در پی از افرادی رو می دیدی که خندان و با لباسهای رنگارنگ برتن برای جشنواره ملی رقص گرد هم آمده بودند. در پیاده رو مشغول تماشای مسلمانان، مسیحیان، بوسنیائی ها، کرواتها، و صرب هائی بودم که در نهایت هماهنگی سرگرم پایکوبی بودند. سالها بعد هنگامی که خبر خشونت های قومی میان آنها را میخوانم حالم منقلب میشود. سفر سبب میگردد که انسان نسبت به رنج و آلام دیگران صرفآ به این خاطر که آنها از ما دور میباشند بی تفاوت نباشد. و انسان را شهروند مسئول تری برای جهان میسازد که آرزوی صلح در همه جا را دارد. روبرو شدن با مخالفان سیاسی و مذهبی باعث رشد میشود. در یک مرکز یوگا سعی می کردم که ذهنم را به روی تفکر غیر خطی باز کنم. و اگر چه صحبت استاد با خرد گرایی معمول من در تضاد بود، احساس می کردم که از این تقابل افکار لذت می بردم. یک روز دیگر در یک مرکز “رشد شخصی” در ساحل غربی در کلاس” تقابل درمانی” بودم و معلم از من خواست که دست های فرد سالمندی که مقابلم نشسته را به سختی فشرده، به عمق چشم های او نگاه کنم و صمن آرزوی سلامتی برایش او را در آغوش بگیرم. اگرچه در ابتدا تمایلی به این کار نداشتم، اما بعدها از اینکه به خود اجازه دادم که چنان تحت کنترل احساساتم باشم که نتوانم محبتم را با یک هم نوع تقسیم کنم، غرق در خجالت میشوم. سفر ما را از محیطی که در آن همگی مانند یکدیگر فکر میکنند بیرون آورده و به سرزمینی ناشناس وارد میکند که عرصه تعامل با مخالفان سیاسی یا مذهبی میباشد. سفر سبب گردید که با مخالفانم روبرو گردم. بیش از یک راه حل برای مشکلات بشری وجود دارد. در خیابان های هنگ کنگ قدم میزدم و از کنار تابلوی داروخانه های گیاهی و مراکز طب سوزنی می گذشتم. در اطراف من میلیون ها نفر بودند که کاملا از این شیوهای سلامت شخصی که تفاوت زیادی با شیوهای ما دارند راضی بودند. یک بار دیگر در شهر چشمه آب مدنی بلژیک در حمام فرنگی پر از آب کربن طبیعی دراز کشیده بودم. و اگر چه فکرم به من میگفت که این درمان فایده ندارد و تکیه به درمانهای آبی یک مزخرف علمی است، اما احساس میکنم اتفاقی در بدنم در حال روی دادن بود و به شک می افتم که نکند سیصد میلیون اروپایی که به چنین درمانی معتقد هستند راست می گویند. سفر به ما میآموزد که مجموعه ای از راهکارهای مختلف در موقعیت های گوناگون به کار میایند. از سفر راه حل های نوینی را برای حل مشکلات جامعه خود میآموزیم و این سبب میگردد در برابر پیشنهاد ها و تجربیات نو در هر زمینه ای ذهن خود را باز نگاه داریم. همه مردم می بایست جزو گروه های اقلیت باشند. در شهرهای بزرگ چین قدم می زدم و به تدریج درمی یافتم که در میان آنان من یک اقلیت هستم همانگونه که دیگران در شهر من در اقلیت هستند. و من هم مانند بسیاری از مسافران دیگر حس می کنم که هر آنچه که از انگیزه های نژاد پرستانه در من باقی مانده کم کم از ناخودآگاه من رخت بر می بندد. سفر به ما می آموزد که عکس العمل های واکنشی در برابردیگران براساس رنگ پوست بسیار پوچ می باشد. سفر گه گاه همه را در اقلیت قرار می دهد و افرادی که از چنین سفرهائی باز می گردند بر اثر این تجربه ها انسانهائی متفاوتی می باشند. سفر برای بسیاری از افراد صرفا یک تفریح است. اما سفر همچنین یک آموزش و شاید بهترین نوع آموزش می باشد. بطور قطع سفر فکر انسان را چنان تحت تاثیر قرار می دهد که هیچ گونه فعالیتی حتی خواندن گسترده کتاب نمی تواند جایگزین آن گردد. سفر زندگی من را تغییر داده و من را انسانی متفاوت کرده است. ما اولین نسلی در تاریخ بشر هستیم که قادریم به قاره های دیگر سفر کنیم به همان سادگی که روزگاری با گاری از شهری به شهر دیگر می رفتیم. آیا می توانیم امیدوار باشیم که بعلت این توسعه انسان های با مدارا تر و صلح دوست تر پا به عرصه بگذارند؟
Recent Comments